کانت گمان میکرد با رد تحلیلی بودن هندسه، ترکیبی بودن آن نتیجه میشود: «همچنین هیچ یک از اصول هندسهی محض، تحلیلی نیست. این که خط مستقیم میان دو نقطه کوتاهترین خط است، قضیهای ترکیبی است، چون تصور من از مستقیم هیچ کمیتی در بر ندارد، بلکه فقط کیفی است. بنابراین مفهوم کوتاهترین کاملاً افزوده شده است، و با هیچ تحلیلی نمیشود از مفهوم خط مستقیم اخذ گردد.»
اما هوسرل نشان داد که هندسه صرفاً یک قرارداد است، یک مدل؛ و بنابراین نه تحلیلی است، نه ترکیبی. «از هر دو نقطه یک و فقط یک خط راست میگذرد»: نه بنابر تجربه و نه بنابر تعریف نقطه و خط راست (چرا که خود این گزاره در حکم تعریف نقطه و خط راست است، خط و نقطهای که به هیچ وجه قابل شهود نیستند). در نتیجه تمایز ترکیبی ــ تحلیلی در اینجا، جای خود را به تمایز «حیطهی تحت پوشش مدل» و «خارج از محدودهی مدل» میدهد.
قویاً حس میکنم بعد از حدود 5 سال سرنخی برای فهمیدن مدعای کواین در مقالهی “دو حکم جزمی تجربهگرایی” پیدا کردهام. گمان میکنم کواین حکم انقلابی خود را از بسط این ایده (مدلگرایی) به تمام حیطهی آگاهی، نتیجه گرفته است. یعنی اتخاذ رویکرد پساساختارگرایانه به معنا، که اتفاقاً با دیدگاه کلگرایانهی وی در باب صدق نیز خوب جور میشود. در اینصورت باید مقالهی کواین رو از آخر به اول خوند!
(شاید هنوز برای خوشحالی زود باشه، باید سر فرصت ببینم چی میشه!)