*مذهب اگر پیش از مرگ به کار نیاید پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد.
*جامعه دو طبقه دارد: 1:طبقه ای که می خورد و کار نمی کند 2:طبقه ای که کار می کند و نمی خورد.
*تمام بدبختی های آدم مال این دو کلمه است یکی داشتن و یکی خواستن.
*چقدر ندانستن ها و نفهمیدن ها که از دانستن ها و فهمیدن ها بهتر است.
*کیست که تنها آروزی همیشگی اش در این جهان این باشد که تنها چیزی را که از این جهان آرزو می کند از دست بدهد؟
*آن ها که از در می آیند و می روند چهارپایان نجیب و ساکت تاریخ اند حادثه ها را تنها کسانی در زندگی آدمی آفریده اند که از پنجره ها بیرون جسته اند و... یا به درون پریده اند.
*چقدر دعا می کنم که: بعضی اصوات را نشنونی بعضی رنگ ها نبینی بعضی افکار را نفهمی بعضی حالات را حس نکنی
*با همه چیز درآمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش.
*این سه راهی است که در پیش پای هر انسانی گشوده است: پلیدی پاکی پوچی
*شرف مرد هم چون بکارت یک دختر است اگر یک بار لکه دار شد دیگر هرگز جبران پذیر نیست
*چقدر دوست دارم این سخن مسیح را « از راه هایی مروید که روندگان آن بسیارند از راه هایی بروید که روندگان آن کم اند»
*آدم بالاخره می میره حالا من به اسهال خونی بمیرم بهتره یا به خاطر حرفم؟
*چاپلوسی یونجه لطیفی است برای درازگوشان دمبه دار خوشحال
*گریستن خوب نیست مگر بشود جوری گریست که چشم ها نفهمند
*پروانه ی شمع اگر هم چون مرغ خانگی نه بر گرد شمع که در پی خروس می رفت زندگی در زیر پایش رام می گشت و آسمان بر بالای سرش به کام
*من از دو کار نفرت دارم : یکی درد دل کردن که کار شبه مردهاست و یکی هم از خود دفاع کردن برای تبرئه خود جوش زدن که کار مستضعفین است. شجاع به همدرد نیازمند نیست از ناله شرم دارد.
*برای خوشبخت بودن به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن و یاس انسان امروزه یاسی است ناشی از آگاهی اش به خویش و خوش بینی انسان در تاریخ زاییده ی جهلش نسبت به خویش است
*زنی که زیبایی اندیشه پیدا کرده باشد زیبایی بدنش را نشان نمی دهد
*دو پدیده را مردم یا عوام نمی توانند از هم سوا کنند یکی شور مذهبی است یکی شعور مذهبی.که این دو ربطی به هم ندارند آن کسی که شور مذهبی دارد خیال می کند که شعور مذهبی هم دارد
*هرکس – نه تنها – به میزان معلوماتی که دارد عالم نیست بکله به میزان مجهولاتی که در عالم احساس می کند عالم است.
*انسان به میزان برخورداری هایی که در زندگی دارد انسان نیست بلکه به اندازه نیازهایی که در خود احساس می کند انسان است.
*برای این که قومی خوب سواری بدهد باید احساس انسان بودن از او گرفته شود.
*چقدر این قفس برایم تنگ است. من تاب تنگنا ندارم !